ندای شهر من لنده
ندای شهر من لنده
پاتوق شهروندان لنده ای

 

 

الله

 

سادگی اش عجیب به دلم می نشست ... و شیرینی کودکانه ی گفتار و رفتارش ... همیشه احساس می کردم آلودگی های زمانه نتوانسته آینه ی روح پناهی را به زنگار بکشاند ... لطافت بی نظیر روح و روانش را بسیار دوست می داشتم ... انگار همه ی وجودش را از عشق سرشته بودند ... انگار تمامی اش دل بود و دیگر هیچ ...

چقدر امروز دلتنگ شنیدن صدای گرمش بودم ... روحش شاد

 

۰ ۰ ۰

 

حسین پناهی دژکوه ، در سال ۱۳۳۵ ، در روستای دژکوه از توابع شهرستان كهگيلويه (دهدشت ـ سوق)در استان کهکيلويه و بويراحمد متولد شد . پس از اتمام تحصيل در بهبهان به توصيه و خواست پدر براي تحصيل به مدرسه ي آيت الله گلپايگاني رفت و بعد از پايان تحصيلات براي ارشاد و راهنمايي مردم به محل زندگي اش بازگشت . چند ماهي در كسوت روحانيت به مردم خدمت كرد ؛ ولی عليرغم فشارهاي اطرافيان ، نتوانست در لباس روحانیت باقي بماند . اين اقدام حسين به طرد وي از خانواده منجر شد . بالاخره به تهران آمد و در مدرسه ي هنري آناهيتا چهار سال درس خواند و دوره ی بازيگری و نمايشنامه نويسی را گذراند ...

 پناهی بازيگری را نخست از مجموعه تلويزيونی محله بهداشت آغاز کرد . سپس چند نمايش تلويزيونی با استفاده از نمايشنامه های خودش ساخت که مدت ها در محاق ماند .
با پخش نمايش دو مرغابی در مه از تلويزيون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی ، خودش نيز در آن بازی می کرد ، خوش درخشيد و با پخش نمايش های تلويزيونی ديگرش ، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت .
نمايش های دو مرغابی در مه ، و يک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود ، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلويزيون پخش شد .
در دهه ی شصت و اوايل دهه هفتاد او يکی از پرکارترين و خلاق ترين نويسندگان و کارگردانان تلويزيون بود . به دليل فيزيک کودکانه و شکننده ، نحوه ی خاص سخن گفتن ، سادگی و خلوصی که از رفتارش می باريد و طنز تلخش بازيگر نقش های خاصی بود . اما حسين پناهی بيشتر شاعر بود ؛ و اين شاعرانگی در ذره ذره ی جانش نفوذ داشت . نخستين مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد . اين مجموعه ي شعر تا كنون بيش از شانزده بار تجديد چاپ شده و به شش زبان زنده ي دنيا ترجمه شده است ...

در انتهای هر سفر

در آیینه

دار و ندار خویش را مرور می کنم

این خاک تیره ، این زمین

پاپوش پای خسته ام

این سقف کوتاه آسمان

سرپوش چشم بسته ام

اما خدای دل

در آخرین سفر

در آیینه به جز دو بیکرانه کران

به جز زمین و آسمان

چیزی نمانده است

گم گشته ام ، کجا ؟

ندیده ای مرا ؟

"حسین پناهی"

یادش زنده و روحش شاد ...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








نوشته شدهپنج شنبه 29 دی 1390برچسب:, توسط حسین انجام
.: Weblog Themes By www.NazTarin.com :.